” تو بگو جنون، من… خود عاشقی”
من وفای به عهده ام، تنهای غریب… آیا دیوانه ام؟!
خنده تلخ ام دل عرش را می لرزاند، اما مردم مرا بخاطر تو مجنون می نامند!
سایه ات کم شده؟!
قدری عزیزداری کن عزیز دل.
من گدای خانه دو قفله توام بامرام.
مرهم شو بر دو چشم بی فروغم
بوسه زن بر کف دو دستان چروکیده ام
آه بنگر…؟
تمنایت می کنم عزیز دل
دستانم با آغوش خیالت خو گرفته!
شب های سرد و تاریک چه زجرها که نمی کشم به مولا.
همه خوابند و من…؟
همچو مرغ سرکنده به دنبال یارم.
خدایا تا کی عاشقی…؟
تا کی نبودن او…؟
تا کی تنهای و ملامت یار…؟
آه خدا، با اینکه کنارم نیست…
” من همیشه عاشقش هستم”
#گلی_حسینی