رمانکده | دانلود رمان بروزترین مرجع رمان عاشقانه
دانلود رمان ، رمان عاشقانه ، رمان پلیسی ، رمان طنز
داستان کوتاه زیبای یغماگر احساس

داستان کوتاه یغماگر احساس به قلم م. طالع (سرنوشت)

 

به نام خالق احساس

به نام خالق عشق

به نام خالق احساسِ عشق

دوباره ذره ذره ی وجوم عشق نافرجام تو را فریاد میزند.

دلتنگی تنها واژه‌ایست که این روز‌ها دلم فریاد میزند.

آری دلتنگم، دلتنگ خاطرات شیرینی که در عین شیرینی، تلخ ترین حس دنیاست در کام زهرآگین من.

باز طبق روال این چند وقت اخیر پشت میز کارم نشسته‌ام و یاد گذشته حاکم بر قلبم و ذهنم شده.

باز هم هجوم خاطرات تلخ و آزار‌‌دهنده‌ی گذشته قرار را از چشمانم ربوده.

قلم را از روی میز بر‌می‌دارم و تکه کاغذی روبه‌رویم روی میز می‌‌گذارم.

با سماع قلم میان انگشتانم جان می‌بخشم به تمام ناگفته‌های قلبم و ذهنم.

می‌نویسم و عشق به ارمغان می‌آورم.

تمام ناگفته‌هایی که دلیل شب بیداری‌هایم هست. تمام ناگفته‌هایی که وجودم را به آتش کشانده است.

می‌نویسم از تنها گناهم از گناهی به وسعت عشق سوخته.

نوشته‌ام را برای چندمین بار با حرکت چشم‌هایم می‌خوانم.

داستان کوتاه

حال عجیبی دارم. عشق است یا شیدایی نمیدانم، فقط عجیب دلم آغوش تو را می‌خواهد.

زیر لب آرام زمزمه می‌کنم.

آری فقط دلم عطر آغوشت را می‌خواهد.

آری دلتنگ گرمای وجودت هستم.

قلم را روی میزم پرت می‌کنم و سرم را میان دستانم فشار می‌دهم تا شاید این فشار مانع هجوم افکار گذشته شود.

با صدای تقه‌ی در سر بلند کردم که منشی خبر مراجعه کننده‌ای رو داد.

– آقای دکتر مراجعه کننده دارین.

– باشه راهنماییشون کنین تا بیام.

از روی صندلی بلند شدم و روپوش سفیدم را که یادگار عشقم بود را از چوب لباسی چنگ زدم و به تن کردم.

با پوشیدنش تمام حس دلتنگی قلبم را مالش داد.

مقابل آیینه ایستادم و به مرد تنها و خسته‌ی رو‌به‌رو چشم دوختم.

به مردی که چشم‌هایش دیگر شور و شوق گذشته را نداشت.

به مردی که سفیدی روپوشش تضاد جالبی را با پیراهن رنگ غمش ایجاد کرده.

آه پر سوزی کشیدم و لب زدم.

آتش عشقت خاکسترم کرد.

داستان کوتاه

راهی اتاق بغلی شدم و دست‌کش هایم را دستم کردم و سربه زیر سلامی دادم.

روی صندلی که کنار یونیت صندلی قرار داشت نشستم.

تمام حواسم معطوف گذشته بود. گذشته ای که تمام روحم را به اسارت گرفته بود.

برای رهایی از افکار آزار‌دهنده چشمانم را محکم روی هم فشار دادم تا بلکه نقاشی آن دو گوی سبز و بلورین فراموشم شود.

نفس عمیقی برای آرام کردن تشویش درونی‌ام کشیدم و چشمانم را که باز کردم با دیدن رنگ چشم‌هایی به رنگ جنگل  بود دوباره حالم دگرگون شد.

حواسم را پی سوالات نامفهومم پرت کردم.

– خب خانم دیقا مشکلتون چیه و کدوم دندونتون؟

تمام حواسم دوباره در پی گذشته بود و اولین دیدار.

اولین دیدار و نگاهی که روی همین صندلی قرارم را ربود.

هر چقدر نفس عمیق می‌کشیدم چیزی از تشویش درونی‌ام کم نمی‌کرد و هر لحظه بد‌تر می‌شد.

بی اختیار زمزمه کردم.

سوختم، سوختم همچون پروانه‌ای که نه توان وصال داشت و نه رمق جدایی.

فقط سوخت و به اسارت کشید عشق زیبایش را میان جسم سوخته‌اش.

– آقای دکتر حالتون خوبه؟

داستان کوتاه

تمامی کلمات برایم گنگ و نامفهوم بود.

این مدت کار همیشگی‌ام بود که با دیدن دو گوی سبز و آتشین از خود بی‌خود شوم و مریض‌ها را بدون توجه به حال و روزشان به حال خود رها کنم.

دانلود رایگان  داستان کوتاه وجدان

همچون دیوانه‌گان از روی صندلی بلند شدم و از اتاقم سویچم را برداشتم و با سرعت نور به سمت آرامگاه عشقم راندم.

دیگر هیچ چیز برایم معنا و مفهومی نداشت. نه شغل و اعتبارم و نه مراجعه کننده‌هایی که بی‌‌پاسخ می‌ماندند.

فقط برایم آتش عشقی اهمیت داشت که تمام وجودم را فراگرفته بود و تمام قلبم را احاطه کرده بود.

با دیوانگی هر چه تمام تر به سمت خانه پرواز کردم، همین که رسیدم ماشین را پارک کردم و بی درنگ سمت اتاقم هجوم بردم.

همان اتاقی که برای همگان ممنوع بود جز خودم و عشق خفته‌ام.

با باز کردن در انگار آرامشی به وجودم تزریق شد و عطر تن عشقم مشامم را پر کرد.

چرخی در اتاق زدم و تک تک به تمام عکس‌های عشقم که زینت بخش دیوار‌ها بود خیره شدم.

روی تختم طاق باز خوابیدن م و به چشمهای عشقم که مقابل تختم نصب بود و هر شب و هر روز نظاره‌گر من دیوانه بود خیره شدم.

بلند داد زدم.

دلم این روز‌ها نبودنت را فریاد می‌زند، برگرد که شکستم از این همه غم.

عشقم بی تو در کوچه پس کوچه‌ی خاطراتت سرگردانم.

دوباره یاد چشم‌های زیبایش داغ دلم را تازه کرد و با یک جهش از تخت خواب بیرون آمدم و پشت میز نشستم.

دفتر خاطراتم را که در تمام این مدت شاهد اشک‌ها و بی‌قراریهایم بود را گشودم و ورق زدم.

شب شد و درد عشق شدت گرفت

داستان کوتاه

نا مروت مثل دندان درد شب‌ها یاد آدم می‌کند.

با دیدن گوشه‌ی کارت سفید رنگی که از میان دفتر بیرون زده انگار روح از بدنم خارج شد.

با صدای زنگ تلفن همراهم حواسم پرت شد و دفتر روی زمین افتاد. بدون توجه به صدای تلفن همراهم کارت را از روی زمین بر‌می‌دارم و همان جا روی زمین زانو می‌زنم.

کارت عروسی عشقم.

کارتی که دقیقا یک ماه پیش به دستم رسید و با دیدنش تمام خانه‌ی آرزوهایم مخروب گشت.

با دیدن نام عشقم کنار نام دیگری قطره اشکی روی گونه‌ام چکید و با یاد‌آوری تاریخ کارت انگار روحم را آتش زدند.

سریع بلند شدم و دوباره سمت ماشین رفتم.

این بار دیوانه‌وار تر می‌راندم و فقط اشک می‌ریختم.

هم‌زمان با رسیدن من ماشین عروسی پارک کرد و مرد خوشبختی که امشب عشق مرا مالک میشد از ماشین پیاده شد.

امشب عشقی را به اسارت خودش در‌می‌آورد که سالیان سال است جسم و روحم را اسیر خود کرده.

با دیدن یگانه عشقم و خنده‌هایش قلبم گرفت.

داستان کوتاه

لبخندت جان می‌دهد به تمام آرزو‌های محالم تو بخند تا باز آرزو کنم تو را.

نظاره‌گر عشقی بودم که هم قدم با نرد رویاهایش از من دور میشد و عاشقانه راه میرفت.

نالیدم

چه غریبانه وهله ایست هنگامی که در مییابی افتراق عشق و دوست داشتن را.

سرم را روی فرمان ماشین گذاشتم و با بغض رخنه کرده تو گلوم فریاد میزنم.

من آن مردی هستم که برای رسیدن به عشق یک‌طرفه اش تمام کوچه‌های شهر را تنهایی قدم زده است.

آری من همان مرد تنهای شبم.

تقدیم به تمام دل‌سوخته‌گان عشق و همسر عزیزم

به‌قلم. م. طالع (سرنوشت)

 

 

 

 

 

 

چند ستاره به این رمان میدی ؟؟
تعداد رای : امتیاز کل :
  • حتما نظرتون راجب این رمان برامون بنویسید

    • اشتراک گذاری
    https://www.romankade.com/?p=15266
    لینک کوتاه مطلب:
    نظرات این محصول
    درباره سایت
    رمانکده | دانلود رمان بروزترین مرجع رمان عاشقانه
    بزرگترین سایت دانلود رمان عاشقانه ، رمان پلیسی ، رمان طنز در خدمت شما عزیزان می باشد . امیدواریم بهترین لحظات رو در کنار هم تجربه کنیم
    آخرین نظرات
    • عالی واقعا دلنشین بود...
    • ساریناعالی...
    • خیلی خوب بود کاش یکی باشه همینجور هوایی ادمو داشته باشه...
    • منسلام توروخدا میشه بگید فصل دوم کی میاد من که بدجوزی تو خماری موندم این رمان عالی...
    • امیرعای بود...
    • لیلالطفا جلدای بعدیو زودتر بذارین لطفا...
    اعتبار سنجی سایت
    DMCA.com Protection Status DMCA.com Protection Status
    شبکه های اجتماعی
    کلیه حقوق این وبسایت متعلق به " رمانکده | دانلود رمان بروزترین مرجع رمان عاشقانه " بوده و هر گونه کپی برداری ممنوع میباشد!
    طبق ماده 12 فصل سوم قانون جرائم رایانه ای کپی برداری از قالب و محتوا پیگرد قانونی خواهد داشت.