رمانکده | دانلود رمان بروزترین مرجع رمان عاشقانه
دانلود رمان ، رمان عاشقانه ، رمان پلیسی ، رمان طنز
داستان کوتاه و زیبای کافه عشق

داستان کوتاه کافه عشق به قلم زیبای م.طالع(سرنوشت)

کافه عشق…

 

چشمان خمارت، رازیست…

که، تا به ابد در دل من می ماند.

 

می نویسم، با قلبی پر از یاد تو…

با قلب شکسته، قلم در دست می گیرم.

می نویسم از دل پر درد و تنها…

از روز های رقت انگیز  بی تو بودن.

می نویسم بر لوحه ای از قلبم، خاطرات شیرین چند روزه ات را.

آری، به جرأت می گویم:

می نویسم از تنها گناهم…

گناهی به نام عشق.

طبق عادت همیشگی باز هم روزنامه به دست روی کاناپه ی مقابل تی وی نشسته ام و

بی دلیل فقط با حرکات چشم هایم کلمات را بدون درک معنا و مفهومی دنبال می کنم.

با دیدن تصویر بزرگی تمام حواسم پرت گذشته ای دور و نزدیک می شود.

باز هم هجوم خاطرات شوم گذشته.

باز هم، بغض آسمان و بغض من.

باز هم نم باران و یک بغل یاد تو.

باز هم این بغض رخنه کرده ی تو گلویم و آتش عشق‌ات.

دوباره زیر باران مثل روزهایی که کنار هم قدم بر می داشتیم، به جای تو باز هم دلتنگی و بغض هم قدم این مرد تنها شده.

انگار دل آسمان هم از بغض یک مرد گرفته و دارد  به جای آن اشک می ریزد تا مبادا، گریه ی ا‌‌ین مرد را کسی ببیند.

دوباره افتادم به جان این خیابان های لعنتی که فقط و فقط خاطرات تو را به آغوش کشیده است.

دوباره، دلم پر زده برای حصار آن آغوشی که همیشه دل بی قرارم را بی قرار تر می کرد.

داستان کوتاه

ته همه این خاطره ها، باز هم یک آه  عمیق و هزاران بار قول شکسته شده به خودم.

همان قولی که عشق سوخته را باید به دست فراموشی سپرد.

زیر باران زمزمه می کنم.

هیس! آرام باش، محکم و قوی تر از همیشه.

یک مرد، برای دلتنگی هایش گریه نمی کند.

مرد یعنی کوه غرور پس فرو نریز و استوار باش.

یک مرد، حسرت‌هایش را پشت لبخند‌‌‌‌‌هایش پنهان می کند.

گریه ی مرد، یعنی پک عمیق سیگار…

گریه ی مرد، یعنی قدم زدن های تنها و بی دلیل…

گریه ی مرد، یعنی یک آه عمیق ته هر نفس‌هایش…

اما با این همه دلداری باز هم دلم رضا نمی دهد و یک قطره اشک سمج روی گونه های مردانه ام می چکد و با اشک آسمان یکی می شود.

مثل دیوانه‌ها یکی یکی خیابان ها را پشت سر می گذارم، انگار دنبال یک نشانه یک مرهم برای تمام زخم های رخنه کرده ی قلبم هستم.

از نو زمزمه می‌کنم.

_ اه لعنت به این روزگاری که چشم دیدن ما را نداشت.

لعنت به این دنیایی که جایی برای قلب عاشق من نبود.

اصلا، لعنت به این سرنوشت بی رحم.

داستان کوتاه عاشقانه

دوباره زیر باران یاد آن چشم هایی را می کنم که گاهی مثل دریا طوفانی و گاهی مثل سکوت یک جنگل آرام بود و دیوانه‌ام می‌کرد و می‌کند.

آری می‌گویم وفریاد می‌زنم:

در واپسین کوچه های نگاهت، شهریست ویرانه و مخروب

آری، این شهر سوخته است از برق نگاهت.

همه ی رهگذر ها نگاهم میکنند و من بی توجه به آنها از جیب پالتوی بلند و مردانه ام پاکت سیگارم را  بیرون می‌کشم و با فندک یادگاری عشقم روشنش می کنم.

لبخندی زهرآگین مهمان لب‌هایم می‌شود. من اصلا سیگاری نبودم، هدیه ی تو سیگاریم کرد.

یک آه عمیق و یک پک عمیق تر.

دانلود رایگان  داستان کوتاه بغض خداوند

آری، وقتی کسی را برای بوسیدن نداری، سیگار کشیدن برایت یک اجبار می شود.

باز هم یک توجیه مسخره.

سرم را بلند می کنم و به کافه ی رو به رو خیره می شوم.

(کافه عشق)

مثل همیشه با قدم هایی استوار و با اقتدار هر چه تمام تر جلو می روم.

داخل می شوم و به جای جای کافه خیره می‌مانم.

چه جای دنجی! اما نه برای من.

با چشم هایم به میز همیشگی خیره می شوم و قدم بر می‌دارم.

میز دونفره‌ی، مخصوص ما.

داستان کوتاه

داستان کوتاه و زیبای کافه عشق

داستان کوتاه و زیبای کافه عشق

هیچ کس پشت آن میز خاطرات نیست، انگار همه می‌دانند که این میز، خاطرات عشق سوخته ای را به زنجیر کشیده و در آغوش خود حبس کرده است.

پشت میز می نشینم و مثل همیشه سفارش یک قهوه‌ی تلخ می‌دهم.

تلخی قهوه شیرین تر از تلخی وجودم هست.

به عادت همیشگی جعبه کوچک و قرمز رنگ حلقه را از جیبم در می‌آورم و رو به روی صندلی خالی مقابلم می گذارم.

کاش می ماندی و ایمان می اوردی

که اینجا، هوایش هم بدون تو دلگیر است.

با یک حسرت خاصی به صندلی روبه رو خیره می شوم.

باز هم هجوم خاطرات تلخ گذشته.

_ امیر ببین، من دیگه حوصله این بازی رو ندارم، بهتره تمومش کنیم.

_ نیلو معلومه چی می گی. الان میگی تمومه؟ الان که من…

_ امیر من دوستت ندارم و عاشقت نیستم، باور کن بازیت دادم.

_ پس احساس من چی؟

_ چه حسی! امیر مگه بچه ای، من هیچ وقت به عشق اعتقاد نداشتم و نخواهم داشت، فراموشم کن. خدا حافظ.

دست‌هایش را بی رحمانه از حصار دست های سردم بیرون می‌کشد و می‌رود.

بهت‌زده به جای خالی او نگاه می‌کنم.

چند سالی از آن روزهای شوم می‌گذرد، اما من هنوز هم که هنوزاست گاهی به جای خالی روی صندلی خیره می شوم و لبخند تلخی مهمان کنج لب هایم می‌شود.

به پیراهن مشکی رنگ تنم خیره می شوم که خیلی وقت است، بیانگر عشق از دست رفته ام هست.

به صندلی تکیه می‌دهم و می گویم:

گاهی تو هم مثل من از این کافه گذر می کنی یا نه؟

داستان کوتاه

گاهی تو هم مثل من ته هر نفس هایت یک آه عمیق هست یا نه؟

مثل من هنوز هم، وقتی خاطراتت را مرور می کنی، در کوچه پس کوچه های خاطراتت عشق گمشده‌مان را پیدا می کنی یا نه؟

باز تو هم با مرور خاطراتم  لبخندی مهمان لب هایت می شود یا خاطرات عشق من را در صندوقچه ی خاک خورده‌ی ذهنت گذاشته‌ای و فرستاده‌ای به حبس ابدی.

با یک پوز خند به بخار قهوه ام خیره می شوم و زمزمه می کنم.

ای مرد، ول کن عشق سوخته ات را، قهوه ات یخ کرد.

با احساس گرمای دست‌هایی دور حصار شانه‌هایم از خاطرات تلخ و شیرین گذشته‌ام دور می‌شوم و به چشمان منتظر و پر از شیطنت همسرم خیره می‌شوم.

همان چشم‌هایی که خیلی وقت هست، آرامش این روح ناآرام شده است.

 

تقدیم به تمام دل سوخته گان عشق و همسر عزیزم که توی این راه همیشه هم قدم و هم راهم بوده و هست.

یک دنیا گله دارم،

گله از آن چشم‌هایی که…

عاشقم کرد و رفت.

به قلم: م.طالع(سرنوشت)

 

 

 

 

چند ستاره به این رمان میدی ؟؟
تعداد رای : امتیاز کل :
  • اشتراک گذاری
مشخصات کتاب
  • نویسنده: م.طالع(سرنوشت)
  • 2085 روز پيش
  • علی غلامی
  • 2,722 بازدید
  • ۲ نظر
لینک کوتاه مطلب:
نظرات
  • م.طالع(سرنوشت)
    ۱۰ مرداد ۱۳۹۷ | ۱۸:۴۲

    سلام ممنون عزیز لطف دارین.
    با تشکر که با حمایت هاتون قوت قلبمون هستین.

  • (ع.حیدرنیا(آشوب عشق
    ۱۰ مرداد ۱۳۹۷ | ۱۱:۲۲

    سلام. داستان کوتاهتون خیلی خوب بود و با خوندنش به وجد اومدم. ممنون به خاطر قلم زیبایی که دارین. منتظر داستان‌های بعدی شما هستم. سپاس

نام (الزامی)

ایمیل (الزامی)

وبسایت

درباره سایت
رمانکده | دانلود رمان بروزترین مرجع رمان عاشقانه
بزرگترین سایت دانلود رمان عاشقانه ، رمان پلیسی ، رمان طنز در خدمت شما عزیزان می باشد . امیدواریم بهترین لحظات رو در کنار هم تجربه کنیم
آرشیو مطالب
آخرین نظرات
  • R.Sسلام وارد کانال ایتاشون بشید و ازشون خریداری کنید...
  • ستایشنميدونم چقدردیگه بایدقسمتون بدم تااین رمان رورایگان بزارید...
  • امیرعالی خوشم آمد...
  • چجوری بخونمشون؟...
  • زهرا زارع مقدمدر دل دارم سخن می اورم ان را بر زبان اما سخن کجا و خط زیبای رمان کجا ؟ ☆ واقعا ر...
  • گودزیلای همسایه...
کلیه حقوق این وبسایت متعلق به " رمانکده | دانلود رمان بروزترین مرجع رمان عاشقانه " بوده و هر گونه کپی برداری ممنوع میباشد!
طبق ماده 12 فصل سوم قانون جرائم رایانه ای کپی برداری از قالب و محتوا پیگرد قانونی خواهد داشت.