با نگاهی امشب آتش در سرم افکنده ای
باز هم در خود فرو بردی مرا با خنده ای
بند بندم بسته بر هر بند ِ انگشتان ِ توست
هر چه می خواهی بکن با من، تو گرداننده ای
من پر از خالی، تو خالی از چنین پر بودنی
از چه حالی در چه حال آکنده ام، آکنده ای!
مُهره از من مهر ِ تو در بازی ِ شطرنج ساخت
می بری با من ولی بی من تو هم بازنده ای
ادعای بی نیازی خود نیازی بارز است
آنچه را امروز میخواهی که در آینده ای
چون خدا در بی نیازی سجده می خواهی زمن..
جور با منطق نمی باشد، خدا را بنده ای؟!!
هر چه گشتم چون تو را پیدا نکردم در جهان
چون مرا بسیار اما گرد ِ خود، یابنده ای
عاشقم، بشکن مرا ، اما نخواه از این درخت
قامتش را خم کند، هر چند هم توفنده ای
نیست پیوندی میان ِ دستهای ما ولی…
دلخوشم از اینکه اشعار ِ مرا خواننده ای
#فرهان_محمدی