رمانکده | دانلود رمان بروزترین مرجع رمان عاشقانه
دانلود رمان ، رمان عاشقانه ، رمان پلیسی ، رمان طنز
داستان کوتاه روحم با توست

داستان کوتاه روحم با توست

“روحم با توست”

لحظه‌ﻫﺎﯾﯽ ﻫﺴﺘﻨﺪ ﮐﻪ هستیم چه ﺗﻨﻬﺎ، ﭼﻪ ﺩﺭ ﺟﻤﻊ؛ ﺍﻣﺎ با ﺧﻮﺩﻣﺎﻥ ﻧﯿﺴﺘﯿﻢ.
ﺍﻧﮕﺎﺭ ﺭﻭﺣﻤﺎﻥ ﻣﯽ‌ﺭﻭﺩ ، ﻫﻤﺎﻥ ﺟﺎ ﮐﻪ ﻣﯽ ﺧﻮﺍﻫﺪ ﺑﯽ ﺻﺪﺍ، ﺑﯽ ﻫﯿﺎﻫو!
ﻫﻤﺎﻥ ﻟﺤﻈﻪ‌ﻫﺎﯾﯽ ﮐﻪ در آغوش‌هم ضربان قلبمان یکی می‌شد، همان لحظه‌هایی که الان دیگر نیست.

اشک‌هایم را از روی گونه‌ام پاک کردم، رژ لب صورتی رنگم را روی لب‌های بی‌رنگم مالیدم و از اتاقم بیرون رفتم.
تک چراغ روشن خانه را خاموش کردم و از خانه خارج شدم.
منتظرم بود؛ داخل همان زانتیای مشکی رنگش نشسته و حواسش پرت موبایل بود.
نفس عمیقی کشیدم و سوار ماشین شدم. سرش را به‌طرفم برگرداند و با لبخند گفت:
-سلام عزیزم، ولنتاین مبارک!
در را بستم و با لبخند مصنوعی گفتم:
-سلام مهرداد، ولنتاین مبارک!
لبخندش عمیق تر شد، ماشین را به راه انداخت و خیابان تاریک محله‌مان را دور زد.
چشمان گربه‌ها در سیاهی شب، نورانی بود.
دست‌های سردم را جلوی بخاری نگه داشته بودم تا گرم بشوند، اما بدنم

از داخل یخ کرده بود، سرمای وجودم را با چه گرم می‌کردم؟
به مجتمع تجاری که رسیدیم، بغضم را قورت دادم.
از ماشین پیاده شد و در سمتم را باز کرد. دست سردم را در دستان نه

چندان گرمش فشرد و مرا با خود به مجتمع همراهی کرد.
هر لحظه، هر ثانیه، هر قدم، ضربان کوبش قلبم بیش‌تر می‌شد.
طبقه‌ی اول، دوم، سوم و چهارم.

داستان کوتاه روحم با توست

سرامیک‌های سفید این طبقه هم برایم جذابیت خاصی داشتند.
بدون شنیدن حرفی از من، مرا به همان مغازه برد. لرزش زانوهایم را به خوبی حس می‌کردم.
رگال‌ لباس‌های رنگارنگ مانند رنگین کمانی از خاطرات، از جلوی چشمم عبور می‌کردند.
دیدمش!
دیدمش، با همان شال‌گردن مشکی که خودم برایش بافته بودم، کنار رگال‌های مانتو ایستاده بود.
انگار صدای قدم‌هایمان را شنید و برگشت؛ تا چشمش به من خورد، غم کهنه‌ای روی صورتش نشست.
سرم را پایین انداختم تا از جوشش اشک بر گونه‌هایم جلوگیری کنم.
با مهرداد از جلوی پالتوها می‌گذشتیم، به نظرهایش بی‌حواس فقط سر تکان می‌دادم.
با حواس‌پرتی به اتاق پرو رفتم و با انتخاب مهرداد چند پالتو را تن کردم.
دقیقه آخر، مهرداد ‌پالتویی را به من نشان داد و گفت:
-سارا جان، این‌رو خود فروشنده پیشنهاد کرد؛ ببین خوشت میاد؟
به دستش چنگ زدم و ‌پالتوی آبی رنگ را از او گرفتم.
با بغض بی‌رحم در گلویم پالتو را تن کردم.
واقعا پالتو زیبا بود یا چون پیشنهاد او بود خودم را زیباتر از همیشه می‌دیدم؟
لباس‌هایم را تعویض کردم و از اتاقک بیرون آمدم.
پالتو را دست مهرداد دادم و گفتم:
-همین‌رو می‌خوام!
لبخندی زد و گفت:
-چشم بانو!
به طرف صندوق رفتیم، پشت همان میز مشکی ایستاده بود. سر به زیر گفت:
-قابل نداره.

دانلود رایگان  داستان کوتاه ماه

داستان کوتاه روحم با توست

مهرداد قبول نکرد و بالاخره پول را پرداخت کرد.
دستم را گرفت تا برویم اما من نمی‌خواستم از آن مغازه‌ی آرزوهایم دل بکنم.
آهی غلیظ کشیدم و با مهرداد از مغازه بیرون رفتیم.
سرم پایین بود و فقط به شیار کاشی‌های سفید خیره شده بودم و قدم پشت قدم بر می‌داشتم.
وقتی ایستادیم، سرم را بالا گرفتم و خودم را در کافه خاطره‌انگیزی دیدم.
گل‌های مصنوعی رز روی میز، شمع‌های روشن کوچک، عطر قهوه‌ای آشنا،

میزهای چوبی و…همه و همه برایم تداعی کننده‌ی روزهای خوش زندگی‌ام بود.
دیگر از حد تحملم خارج شده بود.
با بغض سر میز نشستم و قبل هرگونه سوالی از مهرداد گفتم:
-قهوه با کیک شکلاتی!
همیشه انتخابم همین بود، بهتر است بگویم همیشه “انتخابمان” همین بود!
مهرداد لبخندی زد و به گارسون سفارش‌هایمان را گفت.
با انگشتم روی میز چوبی خط‌های فرضی می‌کشیدم و غرق در افکار آزار دهنده‌ام بودم.
با صدای مهرداد سرم را بالا گرفتم:
-دوستش داری؟
چشمانم گرد شد، با تته پته گفتم:
-چ… چی… رو؟

داستان کوتاه روحم با توست

لبخندش زهرآگین بود، تلخی‌اش را می‌توانستم با تمام وجودم حس کنم.
-من نمی‌تونم مجبورت کنم با کسی که دوستش نداری زندگی کنی، تو حق داری با

کسی باشی که دوستت داره و دوستش داری؛ این عشق بین من و تو یک طر‌ف‌ست، شاید احساس من به تو حتی عشق خالص هم نباشه!
سارا، قول بده که کنارش خوشبخت باشی.
نمی‌دانستم چه بگویم، زبانم بند آمده بود و نمی‌توانستم تشخیص بدهم خوشحالم یا ناراحت!
حلقه ساده‌ای که در انگشت دست چپش بود را درآورد و در کف دستم قرار داد.
-من به حرمت عشق بینتون کنار می‌کشم، قول بده این حلقه‌رو با عشق دستش کنی.
این مرد ستایش کردنی بود، این مرد یک فرشته بود!
لبخند زیبایش به من آرامش می‌داد، آرامش یک حامی!
دنیای جلوی چشمم رنگی شد، رنگ‌ها و امیدهای زندگی‌ام را مدیون مهرداد بودم.
زیر لب آرام خواند:
عاشق که باشی حالت
حال دل مجنونه
دست خود آدم نیست
فکرت همه‌جا اونه

#سارا_اسکندری

چند ستاره به این رمان میدی ؟؟
تعداد رای : امتیاز کل :
  • اشتراک گذاری
لینک کوتاه مطلب:
نظرات

نام (الزامی)

ایمیل (الزامی)

وبسایت

درباره سایت
رمانکده | دانلود رمان بروزترین مرجع رمان عاشقانه
بزرگترین سایت دانلود رمان عاشقانه ، رمان پلیسی ، رمان طنز در خدمت شما عزیزان می باشد . امیدواریم بهترین لحظات رو در کنار هم تجربه کنیم
آرشیو مطالب
آخرین نظرات
  • چرا؟ واقعا چرا انقدر همه رمانات دوست داشتنی هستن؟ اینهمه تخیل و تبحر از کجا میاد...
  • ببخشید چطوری رمان رو دانلود کنم...
  • آسیجلد دومش رو از کجا خوندی لطفاً بگو...
  • ممنونم ازتون خیلی قشنگ بود چطور میتونیم جلد دومش رو هم دانلود کنیم...
  • ۷۸۷۷زیبا بود خسته نباشید...
  • مهلاسلام میشه فصل دومشم بزاری...
کلیه حقوق این وبسایت متعلق به " رمانکده | دانلود رمان بروزترین مرجع رمان عاشقانه " بوده و هر گونه کپی برداری ممنوع میباشد!
طبق ماده 12 فصل سوم قانون جرائم رایانه ای کپی برداری از قالب و محتوا پیگرد قانونی خواهد داشت.