نام رمان :تنهام نزار
ژانر : تراژدی و عاشقانه
نویسنده : غزاله مؤمنی
دل شکسته امروز من،باعث شد بنویسم،
نه از شکستنش،از رویایی که تومور رویاهام شده و ول کنم نیست،
امروز دلم شکست ازت….
به خودت هزار بار گفتم ولی….
خدایا…امروز دعا میکنم،الهی اونی که دلمو شکست،گوشه شکستش
دست کسیو که اونو شکست رو نبــــــّره
سلام خواننده های گرامی ، دومین رمان منه ،امیدوارم خوشتون بیاد ،
این رمان ترکیبی واقعی و تخیلی میباشد ، بر اساس داستان های زندگی
برخی از مردم جامعه که دور و برتون مشاهده میکنید نوشتم و فکر کنم
بعضی از قسمت هاش واقعی باشه و شما هم دیده باشید .
خلاصه من سعی کردم یعنی تمام تلاشمو کردم یه ژانری ارائه بدم که
خواننده خسته نشه،تحقیقات کافی هم انجام دادم اگر اشتباهی توی
ویرایش بود بنده را عفو بفرمایید،بریم سراغ داستان.
رمان ما در مورد دختریست که در سن ۱۶سالگی ازدواج میکنه،تصادف
میکنه و حافظشو از دست میده،فرشته نجات زندگیش پیدا میشه
همون نیمه گمشده ای که از بچگی داشتید و دراینده بدستش میارین.
همشو که خلاصه بگم نمیشه،امیدوارم خوشتون بیاد.
یاعلی
سامان پویان
من از اینکه تو خوشبختی نه ارومم نه دلگیرم
یه جوری زخم خوردم که نه میمونم نه میمیرم
تمام ارزوم این بود یه رویایی که شد دردم
یه بارم نوبت ما شد ببین چی ارزو کردم
یه عمره با خودم میگم خدا رو شکر خوشبخته
خدارو شکر خوشبختی چقدر این گفتنش سخته
نه اینکه تو نمیدونی ولی این درد بی رحمه
یه چیزایی رو تو دنیا فقط یک مرد میفهمه
تمام روز میخندم تمام شب یکی دیگه ام
من از حالم به این مردم دروغای بدی میگم
یه عمره با خودم میگم خدا رو شکر خوشبخته
خدارو شکر خوشبختی چقدر این گفتنش سخته
امروز خیلی کسل تر از همیشه بودم،تا میره فراموشش کنم لعنتی باز میاد جلو چشمام….
خیلی شبیهشه…
چشما همون چشما،نگاهاش،صداش…
غیر ممکنه اشتباه کنم،باید برم به بهانه اینکه بچه رضا رو ویزیت کنم اسمشو رو کادر بالا سرش بخونم .
اگر اون باشه…
خب باشه اون که مال من نیست،دیگه نیست.
اون مال فرزینه….
السا
بنام خالق روزای سخت،فدات بشم خدا که بعد هر سختی یه خوشی برامون میزاری…
قلم بر دست گرفتم تا بنویسم از سرنوشتی که تو برام نوشتی خدا جونم بازم شکرت،مینویسم به امید اول خودت دوم مولا علی
یــــــاعلـــــے
لطفا من دنبال یک رمانم اسم فراموشم شده اما داستان اش قسم است که دختر رمان در طفولیت دزدیده شده و حالی در جوانی برادرانش او را دوباره پیدا میکنن بعد از او در فامیل پدری خود داستان ادامه پیدا می کنه با دختر عمه اش بهترین دوستش میشه و بعدا فامیل اش بخاطر مادر مریض شان خارج از کشور میرن و دختر را به دوست برادرش می سپارند همچین چیزی میشه لطفا اسم رمان را برایم پیدا کنین حتی اسم های شان هم یادم رفته ممنون میشم برایم پیدایش کنین