نام کتاب:از تو دورم
نوشته:فرانک میرزایی(یسنا)
ژانر:تراژدی_عاشقانه
تمام تلاش او جلب توجه آدم هایی بود که فراموش کرده بودند هرانسانی
به دوست داشته شدن نیازدارد وعشق قشنگترین نوع دوستداشتن است
گاهی تنهایی آدم هاخیلی عمیق تر از چیزی است که در ظاهر تصور میکنیم.
بی توجهی های خانواده اش،صدف رابه سمت دنیایی دیگر کشاند.دراین
مسیر با دوستانی همراه میشودکه هر کدام به شکلی درگیر دوستداشتنی بودند.
عشق به همان اندازه که معجزه ساز است به همان اندازه نیز میتواند
سمی و خطرناک باشد تجربه کردن این مسیر دوستداشتن قصه صدف ما را رقم می زند
به نام خداوند بخشنده و مهربان
با عجله پله ها راطی کرد.درحالی که اشک هایش راپاک میکرددرحیاط
را بازکردپدرش دوان دوان دنبالش دویدوگفت:صدف صبرکن کجا میری؟
به من حق بده ،نفس زنان ایستاد.صدف باچشمان گریان به پدرش نگاه
میکردخواست چیزی بگویدکه صدایش بلند نمیشد گریه امانش نمیداد
درحالی که میدویدازحیاط خارج شد ودر رامحکم روی هم کوبید.تاکسی
سوارشدو ازخانه فاصله گرفت دقایقی را درراه سپری کردسپس اسکناسی
ازجیبش دراوردوبه مردراننده داد:خیلی ممنون پیاده میشوم.راننده اسکناس
را ازدستش گرفت وبلافاصله سرعتش را کم کردوکنارخیابان متوقف شد.صدف
پیاده شدودرماشین را بست.باقدم های اهسته وبی هدف درپیاده روحرکت
میکردتصویرمادرش جلوی چشمانش ظاهرمی شد شدت اشک هایش بیشتر
می شدیاد روزهایی می افتاد که مادرش زنده بوددلش میخواست کنارش
بودوبغلش میکرد این رویای بودنش دیگرکافی نبوداشکهایش را کمی کنارزداز
روی گونه اش،به اطرافش نگاه کرداین کوچه ای بودکه خواهرش دران زندگی
میکرد به طرف خانه رفت زنگ در رافشار زدلحظاتی بعدخدمتکاری در را بازکرد
وگفت:سلام…صدف خانم بفرمایید داخل ــ صدف با صدای گرفته گفت:سلام..
مهرانگیزخانم صبا هست؟ــ مهرانگیز:بله هستن خوش امدین تشریف بیاورید
داخل ــ صدف به همراه اوازحیاط گذشت وبه وردی خانه که رسید صدا زد:صبا؟
…..صبا کجایی؟ زنی سبزه وخوش رو خوش هیکل وبا لباسهای شیک ومرتب
به پیشوازش امد وگفت:اینجام عزیزم خوش اومدی بیا بالا…صدف به طرفش
دویدودست هایش رابه دورگردن اوحلقه کردوشروع کردبه گریه کردن درگوش
اوارام میان گریه ها می گفت:صبا حالم خوب نیست ــ صبا چهره خندانش
را درهم کشید وبا نگرانی گفت:چی شده عزیزم؟
www.romankade.com/category/رمان-های-فروشی/
حتما نظرتون راجب این رمان برامون بنویسید