داستان درمورد دختریه که هویت اصلیی نداره و تو یکی از مهمونی ها با یه نفری
آشنا میشه که زندگیش به کل تغییر میکنه اما یه سوئتفاهم، یه اشتباه و برداشت
اشتباه زندگیش نابود میشه…
بزور چشمامو باز کردم بالای سرم پارچه های حریر مشکیو بنفش رو دیدم که بالای تختم بود و همراه
نسیم خنکی که تو اتاق میپیچید میرقصید..چشمامو مالیدم با دیدن ساعت از جا پریدم.خیلی دیرم شده
بود ساعت هشت و نیم کلاس داشتم ولی الان نه و سی و پنج دقیه اس..با دو تا دستام کوبیدم تو سرم و گفتم:
-وای بدبخت شدم الان لابد استاد…
دیگه ادامه ندادم پتو رو کنار زدم و بطرف دستشویی رفتم آبی به سر و صورتم زدم و خودمو توی آیینه نگاه
میکردم.چشمای مشکی خالص..پوستم گندمی متمایل به سفید..لبای صورتی قلوه ای..صورتمم کمی
کشیده بود …بر خلاف عادت همیشگی بدون غر زدن از اتاق خارج شدم و بسرعت نور روی نرده نشستمو
سر خوردم پایین.با دیدن پدرام حس کردم آب شدمو فرو رفتم تو زمین.اون مگه کار نداشت!همیشه نیم
ساعت زود تر از من میرفت شرکت! نمیدونم چی تو چشمام دید که غش غش خندید و گفت:
-صبح بخیر گلآره خانم.چقد زود از خواب بیدار شدی.
گیج و منگ نگاهش کردمو گفتم:
-کلاسم دیر شده حالا چکار کنم؟دیشب خیلی دیر خوایدم
نشستم روی مبل و صودتمو لای دستام پنهون کردم.تا الان پنج بار تو کلاس ویالون غیبت کرده بودم هر
بارم با دلایل مختلف که استاد بهش میگفت بهونه!مطمئنا اگه اینبارم برم از کلاس بیرونم میکنه.صدای پدرامو شنیدم که میگفت:
-پاشو دختر.پاشو بیا صبحانه بخور
پدرام پسر دایی من بود البته نه واقعی چون من پرورشگاهی بودمو تو سن دو سالگیم مادر و پدر
مهربونم منو خریدن..اونا بچه دار نمیشدن برای همین پدرام و رو به فرزندی قبول کردن پدر و مادر
پدرامم خیلی وقته که از دنیا رفته بودن.وقتی که پدرام شش ساله شد منو خریدن چون به
گفته مامانم یه دختر دیگه هم میخواستن که خواسته هاشون کامل بشه.
WWW.romankade.com/رمان-ها-و-داستان-های-صوتی/
[pdf-embedder url=”https://www.romankade.com/wp-content/uploads/2018/12/تقصیر.pdf”]
قصد نویسنده از نوشتن این رمان فقط نوشتن بوده انگار… قصد داشت همه رمان ها رو تو یک داستان بهم ببافه نه قلم داشت نه علم نه …
خوب بود داستانش خیلی عالی بود منتها قلمش جالب نبود. میتونست بهتر تر از اینا بنویسه