روزا خیالت برام زندگی . یه روزا خیالت مثه مردنه
یه روزایی با اینکه میخوام تورو . ولی راضی ام خنده هات بی منه
یه شبهایی یه از زندگی سیرم و . یه روزا به عشقت نفس می کشم
گناهـی ندارم به جز عشق تو . فقط پیشِ تو غرقِ آرامشم
ولی سرنوشتِ من و تو نخواست . بمونیم با هم شاید ما بشیم
حقیقت رو باور بکن عشقِ من . برو بهتره هر دو تنها بشیم….
کلافه از این جمع مسخره دستی به سرش کشید و دوباره دور تا دور را تماشا کرد .
پگاه را که تنها دید با اکراه به طرفش رفت و با فاصله از او روی کاناپه نشست . دستی
به موهایش کشید که توجه پگاه به او جلب شد . لبخندی زد و گفت : چیزی شده ؟ کلافه بنظر میای ؟!
_پگاه ، من ، تو ، تندیس ! اینجور مهمونیا ؟!
_بس کن دیگه مرصاد یه شب که هزار شب نمیشه …. بیچاره تندیس پوسید تو خونه …. یه کم تنوع که بد نیست !
_عجیبه عجیب !!!
_نیست تو خیلی پیچیده اش میکنی! سرش را تکان داد و سعی کرد چیزی نگوید . پگاه
به لبخندش عمقی بخشید و گفت : عصبی! …. تندیس کجا رفت ؟!
_رفت بیرون یه کم هوا بخوره
_توام باشو برو یه بادی بزنه به کلت ...!
_حوصله ندارم فقط میخوام سریع تر بریم خونه
کرواتش را شل تر کرد و نگاهی به پیست رقص انداخت . بوی عطر زنانه و مردانه بود که در هم
آمیخته شده بود و بوی تعفن را بلند کرده بود . عادت نداشت به اینگونه مکان ها . سردردش هر
لحظه بیشتر میشد .لب هایش را از حرص گزید و از روی کاناپه بلند شد . مسیرش را به طرف
بالکن کج کرد و دستی به موهای خیس از عرقش کشید . صدای خنده به گوشش رسید .
شقیفه هایش بی تابی میکردند در را با شدت کشید و تندیس را تنها دید و کمی که سر چرخاند
چند نفری را آن طرف تر … چنگ زد به بازویش که جیغش بلند شد .
_چیکار میکنی دیوونه ؟!
رمان خیلی خوبی بود . قلم نویسنده رو دوست داشتم . لطفا بازم از ایشون رمان بذارید