داستان،داستانِ دختریست که قربانی می شود و چرخ گردون سرنوشت عجیبی
برایش رقم می زند و اما،در کوچه پس کوچه های تنهایی،عشق درِ خانه اش را
می زند و مهمان خانه اش می گردد!ولیکن باز هم روزگار تاب نمی آورد و غم های
جدیدی تحمیلش می کند!غمی از جنس تنهایی و قربانی شدن!دختر داستان ما
عاشق است اما عاشقی که قربانیِ خودخواهی های دیگران می شود و در
مسیری جدید گام بر می دارد و … .
سرانجام این مسیر به کجا ختم می شود؟
آری،من یک قــربــانــیام!
قربانیِ عشق…
در تلاطم دریای روزگار،اسیر عشق به یار گشتم.
اما این عشق تاوان گزافی دارد!
به چه جرمی باید تقاص پس دهم؟
به چه جرمی باید قربانی شوم؟
به جرم عشق؟
در کجای این روزگار عشق و عاشقی جرم است که من را متهم مینامند؟
اگر عشق گناه است و من نیز گناهکار،چه گناهی شیرین تر از عشق!
من یک قربانی ام،قربانیِ عشق!
و تا ابد قربانی و اسیر تــو و عـشـقـت میمانم…
به نویسندگیِ:دخترکآریایی(سارا.ح)
سلانه سلانه به سوی اتاق برادرش رفت.از دست او شاکی بود یا خودش؟نمیدانست!
ضربه ی آرامی به در نواخت و پس از آن وارد اتاق برادر بزرگترش،آرش شد.
آرش با دیدن خواهرش از جا برخاست اما آیلین عصبی تر از همیشه به او
توپید:چند بار باید بهت بگم تو کارای من دخالت نکن ها؟مگه زبون آدمیزاد
حالیت نمی شه؟
آرش جا خورد!انتظار چنین برخوردی آن هم از خواهر کوچک تر و عزیز دردانه اش
نداشت.آهسته گفت:آیلین ازت خواهش می کنم آروم باش!
همان طور که خواهر یاغی و سرکشش را به آرامش دعوت می کرد لب زد:چه
مشکلی پیش اومده؟
آیلین همان طور که خون خونش را میخورد و لب هایش را میجوید زمزمه کرد:
چرا می خوایم بریم اصفهان؟مگه کرج خودمون چشه؟
آرش نفس آسوده ای کشید و مانند همیشه،متین و موقر پاسخ داد:عزیزم چرا
بیخودی خودت رو اذیت می کنی.من که قبلن بهت توضیح دادم.اون جا برای زندگی مناسب تره.
آیلین:من اینجا می مونم.تو و آرسام هر جایی که میخواید برید.به من مربوط نیست!
آرش نیشخندی بر لب نشاند و پرسید:پیش کی می خوای زندگی کنی؟فکر کردی
تنهایی می تونی از پس یه زندگی بر بیای؟اون هم تو کرج که دست کمی از تهران نداره!
Www.romankade.com/category/رمان-پلیسی/
[pdf-embedder url=”https://www.romankade.com/wp-content/uploads/2018/02/من-یک-قربانی-ام.pdf” title=”من یک قربانی ام”]
رمان قشنگیه حیف که از زبون خود دختر نیست
خوبه ولی من رمانایی می خوام که پسره سادیسمی هس میشه چند تا معرفی کنین
رمان ابنبات چوبی..مهربانو عالین