نوینسده : اعظم فهیمی
ژانر: #عاشقانه#اجتماعی
تعداد صفحات کتاب: پی دی اف ۳۲۵
www.romankade.com/1396/10/08/دانلود-رمان-در-بند-تو-آزادم/
عقربههای ساعت روی صفر عاشقی میایستند…
تیک تاکها به پایان میرسد و قلبی از حرکت میایستد…
عشق شعله میکشد… قلبش را فرا میگیرد و هیجان زدهاش میکند…
صدای قلبش جای تیک تاک ساعت در فضا طنین انداز میشود…
تالاپ تولوپ…
و عشق پا برهنه میآید… ضربان قلبش پایین و پایینتر میرود و از حرکت میایستد…
اما این یک ایست قلبیست یا سرآغاز عشقی جدید؟؟…
و من همانند آهویی در دام افتاده… اما آزادم…
آری… در بند تو آزادم…
دلسا دختری زاده ی روستا…
به پسر کدخدای دِه دل می بندد و این سر آغاز یک رسوایی بزرگ است…
زمانی که کدخدا او و تنها پسرش را داخل خانه اش می بیند و این یعنی یک ننگ بزرگ…
یک آبروی ریخته… یک رسوایی و ترد شدن از همه چیز و همه جا…
سیاوش پسری شرور که دلسا را در دام رسوایی اسیر میکند و دلسا باید تاوان پس بدهد
اخمهایم را در هم کشیدم و به آفتابِ سوزان، خیره شدم. سوختم چه خبر است؟
با پایم در چوبی خانه را هُل دادم که باز شد. کوزهی آب را کناری گذاشتم و روی اولین
پله نشستم. نفسی تازه کردم که گُلسا، خواهر کوچکم از پنجرهی کوچک اتاقش نگاهم
کرد. با دست اشاره کردم بیاید، دوان دوان دمپاییهای قرمز رنگش را به پا کرد و مقابلم
ایستاد. خیره به دامنِ پر چین و گلدارش گفتم:
_کوزه رو ببر داخل.
چشمهایش را از حد خود درشتتر کرد و گفت:
_این همه راه صدام زدی که این و بگی؟
به صورتش نگاه کردم، چشمهایش زیادی درشت بود طوری که خیال میکردم همیشه
متعجب است. لب و بینی کوچکی داشت که همانند فندق در صورتش خودنمایی میکرد.
موهایش خرمایی و بلند بود. شباهت کمی به هم داشتیم، گلسا کمی بور بود و من
مشکی… چشمهای من کشیده و لب و بینیام متناسب بود. همچنان خیره به من
بود و منتظر حرفی از من، آهی کشیدم و گفتم:
_مراقب مادر باش. من میرم بیرون زودی میام.
_کجا؟
پس دوش کووووو؟؟؟؟
سلام لطفاًَ قسمت دوم دربند تو آزادم را بگذارید. ممنون.
بابا بزارین دیگه جلد دومشو
سلام جلد دوم رو چطوی میتونم تهیه کنم؟؟؟
سلام جلد دوم رو چطوری باید داشته باشیم ؟؟؟
سلام لطفا خواهش میکنم جلد دوم رمان دربندتوآزادم و بزارین تو کانال ممنون
سلام لطفا خواهش میکنم جلد دوم رمان دربندتوآزادم و بزارین تو کانال ممنون
سلام جلد دوش چی شد پس؟؟؟
لطفا خواهشا رمان دربندتوازادم جلددومشوبزازید