رمانکده | دانلود رمان بروزترین مرجع رمان عاشقانه
دانلود رمان ، رمان عاشقانه ، رمان پلیسی ، رمان طنز
داستان کوتاه زهر شیرین

داستان_کوتاه
✨ زهر شیرین
? ژانر اجتماعی
✍️ بقلم فرنوش گل محمدی

 

داستان کوتاه زهر شیرین

‍ همیشه معدل الف و شاگرد اول دانشکده بود،کسی نبود که ادعای عشق آتشینش رو نداشته باشه…!
دسته دسته ی دخترا که از سالن رد میشدند و میدیدنش تا اخر روز تصدق قد و بالای رعناش می رفتن. البته همه به جز من!
از دور که می اومد هزارتا سر و دست براش شکسته میشد و تصدق هایی که به وضوح شنیده میشدن وهزارو یک جور بهانه هایی که سعی در نزدیکی بهش داشتن…اما اون توجهی به هیچ کدوم نداشت،مغرور بود…اونم خیلی زیاد …
زمان زیادی گذشت تا چشم باز کردم و فهمیدم ای دل غافل … مغرور ترین و همه چیز تموم ترین پسر دانشکده دلداده ی سرد ترین و بی احساس ترین دختر همکلاسیش شده !

داستان کوتاه زهر شیرین

کم کم اونم بهانه جور میکرد تا باهاش روبرو بشه فرقی هم نداشت چی باشه،انگار تو صدای دختر نیکوتینی تزریق کرده بودن و اونم معتادش شده بود..حتی اگه یک کلمه میبود! موقع هم کلامی،خیره میشد تو یک جفت چشمای عسلی دختر و مثل مسخ شده ها فقط لب هاشو تکون میداد…اون یه عاشق بود..یه دلداده ی واقعی که حلاوت نگاه دختر تو سلول به سلول تنش رخنه کرده بود و تمام حجم تنش از این شیرینی به رقص در می اومد …
سال آخر بودیم که حضورش تو دانشکده کم رنگ شد و دیگه پیداش نشد …

داستان کوتاه زهر شیرین

در عرض یک شب همه رو تو انتظار یه خبر از خودش گذاشته بود و رفته بود! آره به همین سادگی رفت و دیگه هیچ خبری ازش نشد … اون همه پیگیری و نگرانی برای روبرویی باهاش، بی نتیجه بود! جای خالیش به وضوح تو چشم بود اما تنها واکنش دختر یه پوزخند سرد و عاری از احساس به تمام حرف های اطرافیان بود…

چند سال بعد، توی محل کارم حرف از فروشنده ی عسلی بود که همه اونو دیوونه خطاب میکردند، این فروشنده ی مرموذ نقل همه ی مجالس شده بود و حسابی آوازه اش تو کل شهر پیچیده بود! برای دیدنش حسابی کنجکاو شده بودم، آخر وقت کاری آدرس رو گرفتم و راه افتادم … یه مغازه ی کوچیک و عجیب غریب عسل فروشی تو حومه شهر که از قضا حسابی هم شلوغ بود

داستان کوتاه زهر شیرین

 

و کار و بارش گرفته بود! فروشنده بعد از فروختن هر شیشه عسل یه بیت شعر میخوند و تحویل مشتری میداد..مردم هم با یه پوزخندی که بی شباهت به تمسخر نبود از مغازه خارج میشدن حتی شنیدم که چند نفرشون میگفتن “طرف تعطیله تعطیله” …خیلی دلم براش سوخت … جلو رفتم تا علاوه بر خرید باهاش حرف بزنم و نذارم این همه خودش رو در نظر بقیه دیوونه جلوه بده! وقتی باهاش چشم تو چشم شدم باورم نشد خودش باشه …

داستان کوتاه زهر شیرین

هنوزم از نگاهش برق غرور بیداد میکرد …
هنوزم نگاهش همون جدیت سابق رو داشت با این تفاوت که زیر لایه ای از اشک پوشیده شده بود…
ظاهرش بی شباهت به درویش ها نبود..انگار از اون همه ابهت تنها یک برق نگاه خیره و سرد باقی مونده بود
همه چیز عجیب بود خیلی عجیب!
بعد از خرید، برای من شعر نخوند ، حتی یه کلمه هم حرف نزد، فقط سرش رو چرخوند وبی حرف برگشت
بهش گفتم چرا عمدا کاری میکنی که مردم فکر کنن تو دیوونه ای؟ جوابی نداد.
دوباره گفتم چرا یدفعه رفتی و به اینجا رسیدی؟تو با اون همه هوش و نمرات عالی واقعا لایق فروشنده عسل بودنی؟بازم چیزی نگفت و این بار فقط خندید.

دانلود رایگان  داستان کوتاه پیوند قلب ها

داستان کوتاه زهر شیرین

 

روزها میگذشت و من به بهانه هم صحبتی باهاش ،کارهامو زودتر تموم میکردم و وارد عسل فروشی میشدم … کم کم یخش اب شد و بگو بخند داشتیم ،اما هنوزم چیز زیادی نمیگفت و به جای حساس بحث که میرسیدیم سکوت میکرد
یه روز کارم زودتر تموم شد و به سمت مغازه حرکت کردم …
مثل همیشه مشغول خوندن شعر برای مشتری بود و بازم نگاهای تمسخر امیز خریدارها!… دیگه منم برام عادی شده بود و کمتر جبهه میگرفتم

داستان کوتاه زهر شیرین

اختیار دفتر دخل و خرج مغازه رو به من داده بود
کشو رو باز کردم که کلی برگه پایین ریخت…
دفترو بالا آوردم اما از لای یکی از برگه ها چیزی رو دیدم که ای کاش کور میشدم و هیچ وقت نمیدیدم !

میشناختم،با این خط ،شب های دانشجویی امتحانمو صبح میکردم…دست خط همون دختر بود ! با همون روان نویس سبز رنگ همیشه همراه توی کلاسورش!

داستان کوتاه زهر شیرین

اما نوشته رو که خوندم منفجر شدم از درد ..لبریز شدم از بغض و سرشار شدم از اشک….
بی اراده بهش نگاه کردم که هنوزم مشغول شعر خوندن بود ..اشکام بی مهابا چکید و مردم بی توجه به شعرها اونو دیوونه خطاب میکردن….

اما اون دیوونه نبود ..اونجا فهمیدم که اون یه عاشق بود…یه دلداده ی واقعی! یه عاشق که چندین سال از عمرش رو با وفاداری به یک نوشته سپری میکرد،بدون ترس از قضاوت مردم!

 

مشتری بعدی که وارد شد قلبم وایساد اشکهام متوقف شد و دستام لرزید با خودم گفتم حتما یه واکنشی نشون میده
خودش بود..همون دختر!
روی یکی از شیشه های عسل دست گذاشت و تحویل گرفت…اما اونو نشناخت…رفت.. بدون اینکه مصرعی از شعر رو بشنوه رفت وباز هم با تمام بی احساسیش این مرد مغرور اما همیشه عاشق رو نشناخت!
اون بی حرف مسخ شده بود…مسخ عسلی که شیرینی حقیقیش مستثنی از عسل های مغازه بود!

داستان کوتاه زهر شیرین

اشکامو پاک کردم و خودمو برای دلداریش اماده کردم …
صداش زدم..حرف نزد
تکونش دادم، یدفعه تو جاش پخش شد با چشمای باز خیره به سقف افتاد کف زمین

جیغ زدم و اورژانس اومد..جیغ زدم و گریه

“زهــر شیرین” ۲

کردم…جیغ زدم و برگه رو توی دستام پاره کردم جیغ زدم و التماسش میکردم تا بیدار بشه
جیغ زدم و سکانس آخر با بی رحمی مقابل چشمام قد علم کرد …..
جیغ زدم و ملافه ای سفید به تمام بی قراری های عسل گونه اش خاتمه داد!
جیغ زدم و با سوختن حنجره م سلول های تنم از واژه ای به اسم عشق رنگ تنفر گرفتند..

با تموم شدن همه چیز، اون نامه ی تیکه تیکه شده همدم روزانه و شبانه ی بی قراری هام شد

“اونم تو نگاهم غرق میشد وبا ادعای عاشقی به من غافل از تمام دنیا برام شعر میخوند،میدونی چی میخوند؟کل دیوان حافظ و خیام رو!ولی من چیزی به اسم عشق نمیشناسم…توهم یه روز مثل اون میری و پشت سرتم نگاه نمیکنی،بهتره پی زندگی خودتو بگیری چون حسی به اسم عشق رو یکی قبل از تو ،توی وجود من کُشت!”

از اون روز به بعد فهمیدم همیشه یه نفر قبلی توی داستان عاشقی آدما وجود داره
از اون روز به بعد من دیگه هیچ وقت نتونستم عاشق بشم ….
هیچ وقت !…

#فرنوش_گلمحمدی

چند ستاره به این رمان میدی ؟؟
تعداد رای : امتیاز کل :
  • اشتراک گذاری
  • 2324 روز پيش
  • علی غلامی
  • 880 بازدید
  • ۲ نظر
لینک کوتاه مطلب:
نظرات

نام (الزامی)

ایمیل (الزامی)

وبسایت

درباره سایت
رمانکده | دانلود رمان بروزترین مرجع رمان عاشقانه
بزرگترین سایت دانلود رمان عاشقانه ، رمان پلیسی ، رمان طنز در خدمت شما عزیزان می باشد . امیدواریم بهترین لحظات رو در کنار هم تجربه کنیم
آرشیو مطالب
آخرین نظرات
  • R.Sسلام وارد کانال ایتاشون بشید و ازشون خریداری کنید...
  • ستایشنميدونم چقدردیگه بایدقسمتون بدم تااین رمان رورایگان بزارید...
  • امیرعالی خوشم آمد...
  • چجوری بخونمشون؟...
  • زهرا زارع مقدمدر دل دارم سخن می اورم ان را بر زبان اما سخن کجا و خط زیبای رمان کجا ؟ ☆ واقعا ر...
  • گودزیلای همسایه...
کلیه حقوق این وبسایت متعلق به " رمانکده | دانلود رمان بروزترین مرجع رمان عاشقانه " بوده و هر گونه کپی برداری ممنوع میباشد!
طبق ماده 12 فصل سوم قانون جرائم رایانه ای کپی برداری از قالب و محتوا پیگرد قانونی خواهد داشت.