? دانلود رمان: روزهای بی قراری
? نوشته: طاهره بابائی نویسنده های انجمن رمان های عاشقانه
? ژانر: #عاشقانه#اجتماعی
? تعداد صفحات کتاب: پی دی اف ۴۰۸
به نام خدا
گاهی درگیر احساسی و گاهی مجبور
میشوی تن به اجبار دهی..اینگونه است که
روزهای بی قراری را تجربه میکنی..
خاص،احساسی،کمی
غمگین،سردرگمی،متفاوت،
اتفاقات غیرقابل درک
پایان غیرقابل پیش بینی
از تاکسی پیاده شدم و سریع به طرف پیاده روی نم خورده رفتم.زمین پر شده بود از برگ های زردی که حالا خیس شده بودن.قطره های ریز بارون به صورتم می خورد.بوی خوبی رو توی فضا پر کرده بود.
نفس عمیقی کشیدم و هوا رو وارد ریه هام کردم.پیاده رو کمی سربالایی داشت اما لذت بخش بود.
کمی استرس داشتم و در عین حال خیلی خوشحال بودم که بالاخره بعد از روزهای سخت و پراسترس حالا وارد دانشگاه شدم.
کوله ی خاکی رنگِ پر از گل های ریز صورتیم رو،روی شونم جا به جا کردم.کلی ذوق کردم وقتی که داشتم میخریدمش.
به اول سربالایی دانشگاه رسیدم.اما نمیدونستم چجوری برم بالا..پس تصمیم گرفتم قدم زنان تا بالا بروم.
توی یک روز با چند تا استاد مختلف کلاس داشتم.امیدوارم که خوب باشن تا روز خسته کننده ای نشه برام.
به آرومی وارد سالن دانشگاه شدم.
به طرف بردی که کلاسها رو مشخص کرده بود،رفتم.
چون عینکم رو نزده بودم چشمهام رو ریز کردم تا ببینم.خیلی بهم فشار اومد.چشمهام ضعیف نبود،اما استیکمات بودن یعنی تنبلی چشم که در آخر اعصاب خوردی رو به جا میگذاشت.
بعد از دقیقه ای کلاسم رو پیدا کردم.به طرف کلاس روانه شدم.
دو تا از کلاسام با ترم بالایی ها بود.
ساعت آخر یک دختر سفید رو و ریز نقشی اومد و کنارم نشست.خوشرو و خوش برخورد بود.
اول اون سر حرف رو باز کرد.من هم باهاش هم کلام شدم.
دختر خوبی به نظر میرسید.اما یکسال از من بالاتر بود،ولی هم رشته بودیم.با حرفهایی که بهم زدیم معلوم شد که روزهای دیگه ای هم،باهم کلاس داریم.
باز جای شکرش باقی بود که روز اول یک هم حرفی پیدا کردم.
