رمانکده | دانلود رمان بروزترین مرجع رمان عاشقانه
دانلود رمان ، رمان عاشقانه ، رمان پلیسی ، رمان طنز
داستان کوتاه برف

? دانلود داستان : برف
? نوشته: زهره زارع
? ژانر: #اجتماعی،عاشقانه

“بسم الله الرحمن الرحیم”

برف؛ نوشته زهره زارع

با عصبانیت گوشیمو پرت کردم رو تخت اعصابم خیلی خورد شده بود..دوست نداشتم انقدر مامانم بهم گیر بده میگفت خیلی سرت تو گوشیه میگفت عوض اینکه سرت تو گوشی باشه یکم ب فکر درست باش… از پنجره اتاق به بیرون نگاهی انداختم .حیاتمون پر درخت بود اما این فصل سرد باعث شده بود خشک و پیر ب نظر برسن…هوای اسمون گرفته بود انگار برفی توراه بود…

تصمیم گرفتم برم بیرون هوای خونه رو دوست نداشتم  آزارم میداد

با این حساب لباسامو پوشیدم و بی توجه به سوال مادر  که گفت کجا میری ؟ از خونه زدم بیرون  و جمله اخرشو شنیدم که گفت مراقب خودت باش زودتر برگرد سرما میخوری

***

دستامو تو جیب پالتوی خزم فرومیبرم و غرق میشم تو اهنگی که از گوشیم میومد عادت داشتم همیشه هندزفریم تو گوشم بود.

بدون اینکه بدونم مقصدم کجاست میرفتم  و واسه خودم اهنگ میخوندم…هوا سرد تر شده بود کم کم برف شروع ب بارش کرد

رسیدم به یه پارک   رفتم اونجا و روی نیمکت نشستم. چشامو بستم و خواستم یکم به ارامش برسم که بوی ملایم اسپند وارد ریه هام شد چشامو باز کردم دیدم یه  پسر هفت هشت ساله با لباس های کهنه و پاره پوره نگام میکنه تو دستش یه قوطی رب بود که  دود از توش خارج میشد دستشو سمتم دراز کرد و گفت _ میشه کمکم کنید مامانم بیمارستانه میخواد عمل شه پول نداریم …گریه میکرد  و میگفت دلم به حالش سوخت بغض کردم..

دستمو فرو بردم تو جیبم یه اسکناسی حس کردم …حتی نگاه نکردم چند تومانیه  با ناراحتی دادم ب اون پسر بچه و از ته دلم دعا کردم حال مادرش خوب بشه …پسر بچه  تشکری کرد و با خوشحالی ازم دور شد .از جام بلند شدم و ب راهم ادامه دادم ..هوا سرد تر شده بود قدمهامو تند تر کردم صدای بوق ممتد یه اتومبیل منو سر جام نگه داشت برگشتم و به ماشین نگاه کردم یه خوردوی لوکس کنارم ترمز کرده بود و همچنان بوق میزد ترسیدم عقب عقب رفتم و سعی کردم با سرعت بیشتر از اونجا دور شم.

برف همچنان میبارید از سرما دستام تکون نمیخوردن…میخواستم برگردم خونه شاید گرمای بخاری تنمو گرم میکرد شاید فضای امن خونه منو مثل اون مزاحم آزار نده…

انقدر دویده بودم خسته شده بودم دوباره برگشتم سمت همون نیمکت که استراحت کنم…اما تنها نبودم یک خانمی کنارم بود.. سعی میکردم نگاهش نکنم اما تیپ و قیافه اش منو بیشتر جذب میکرد مانتو کوتاه و چسبان و …سنگینی نگاهمو فهمید و نگام کرد..لبخندی زد و گفت: اسمت چیه با اکراه بهش گفتم… شیدا.

دانلود رایگان  داستان کوتاه تسکین

چه اسم قشنگی چرا اومدی بیرون این موقع؟

ساعتو نگاه کردم ۷ شب بود…اصلا حواسم به ساعت نبود..

گفتم: هیچی من..

دیگه نتونستم ادامه بدم سیگاری در اورد و گرفت سمتم – میکشی؟

نه ممنون…

_ فرار کردی؟

_ نه اومدم یه هوایی بخوره به سرم

_ تو این هوای سرد؟

_ مجبور بودم..

_ چرا ؟ با خانوادت دعوا کردی؟

هیچی نگفتم که ادامه داد – خانواده ها همینن منم چند سال پیش از خونه فرار کردم…ما الان تو خونه یکی از.. دیگه نذاشتم ادامه بده و از جام بلند شدم و گفتم _ ببخشید ، من باید برم دیرم میشه خداحافظ…

***

دکمه های پالتومو بستم سرد بود خیلی سرد

به سمت خونه راهو پیش گرفتم

حالا میفهمم دوری از خانواده چه مصیبتیه…

حالا میفهمم اگه مادرم گفت زودتر برگرد خونه که سرما نخوری واسه چی گفت

حالا همه نگرانیاشو میفهمم  …

وقتی برگشتم جلوی در ایستادم در حیاط باز بود …وارد شدم دیدم مادرم رو سکوی جلو در تو سرما نشسته بودو اشک میریخت رفتم سمتش بادیدنم انگار دنیا رو بهش دادن اشکاشو پاک کرد در اغوشم گرفتمش بدنش تو سرما سرد شده بود اما هنوز گرمای همیشگیشو داشت دلم میخواست هیچوقت از اغوشم بیرون نیاد نمیخواستم هیچوقت از دستش بدم…

***

چند سال از اون روز برفی میگذره….

۱۹ بهمنه؛ داره برف میاد

چشام تار میبینه هوا سرد بود حتی پالتو هم تنم نبود دورم پر از ادمای سیاهپوش بود.

مادرمو داشتن به خاک میسپردن

اونقدر گیج و منگ بودم که نفس کشیدنم برام  ممکن نبود یکی زد تو گوشم اونقدر جیغ کشیدم اونقدر جیغ کشیدم تا کلاغ ها هم با صدای من از رو چنارای سر به فلک کشیده ی داخل قبرستون فرار کردن

حال اون پسرو داشتم که میخواست گدایی کنه واسه شفای مادرش…دلم میخواس برم پیش خدا و مادرمو ازش گدایی کنم

اما دیر بود

ما ادما باید همیشه قدر اون چیزایی که داریمو بدونیم نه وقتی از دست دادیمشون…

پــــــایـــــان

 

 

چند ستاره به این رمان میدی ؟؟
تعداد رای : امتیاز کل :
  • اشتراک گذاری
  • 2444 روز پيش
  • علی غلامی
  • 1,754 بازدید
  • یک نظر
لینک کوتاه مطلب:
نظرات
  • adeleh
    ۴ مهر ۱۴۰۰ | ۰۹:۳۳

    داستانی زیبا و آموزنده:)

نام (الزامی)

ایمیل (الزامی)

وبسایت

درباره سایت
رمانکده | دانلود رمان بروزترین مرجع رمان عاشقانه
بزرگترین سایت دانلود رمان عاشقانه ، رمان پلیسی ، رمان طنز در خدمت شما عزیزان می باشد . امیدواریم بهترین لحظات رو در کنار هم تجربه کنیم
آرشیو مطالب
آخرین نظرات
  • avaکارتون حرف نداشت نویسنده عزیز...
  • شهیدی هستمممنون میشم لینک گروه ایتا رو بزارین...
  • ایمان سعدتمه دوست دارم که این رمان از بی خانم...
  • ایمان سعدتعالی...
  • saraنمی دونم چی بگم فقط می تونم بگم کارتون حرف نداشت نویسنده عزیز...
  • R.Sسلام وارد کانال ایتاشون بشید و ازشون خریداری کنید...
کلیه حقوق این وبسایت متعلق به " رمانکده | دانلود رمان بروزترین مرجع رمان عاشقانه " بوده و هر گونه کپی برداری ممنوع میباشد!
طبق ماده 12 فصل سوم قانون جرائم رایانه ای کپی برداری از قالب و محتوا پیگرد قانونی خواهد داشت.